کنایه از بندیخانه. (از فرهنگ رشیدی) (انجمن آرای ناصری) (شرفنامه). خانه تاریک. خانه ای تاریک که زندانیان را در آن بند نهند: گیتی سیاه خانه شد از ظلمت وجود گردون کبودجامه شد از ماتم وفا. خاقانی. ، کنایه از خانه بی میمنت. (انجمن آرای ناصری) (فرهنگ رشیدی). خانه نامبارک. (شرفنامه) ، خیمۀ صحرانشینان. (فرهنگ رشیدی) (آنندراج) (انجمن آرا) : سیاه خانه و عیدان سرخ بر دل من حریف رضوان بود و حدائق اعناب. خاقانی. وقتی ناقه ای گم کردم و به جستجوی آن بر ناقۀ دیگر سوار شده و روان گشتم شب به سیاه خانه ای رسیدم. (از شاهد صادق)
کنایه از بندیخانه. (از فرهنگ رشیدی) (انجمن آرای ناصری) (شرفنامه). خانه تاریک. خانه ای تاریک که زندانیان را در آن بند نهند: گیتی سیاه خانه شد از ظلمت وجود گردون کبودجامه شد از ماتم وفا. خاقانی. ، کنایه از خانه بی میمنت. (انجمن آرای ناصری) (فرهنگ رشیدی). خانه نامبارک. (شرفنامه) ، خیمۀ صحرانشینان. (فرهنگ رشیدی) (آنندراج) (انجمن آرا) : سیاه خانه و عیدان سرخ بر دل من حریف رضوان بود و حدائق اعناب. خاقانی. وقتی ناقه ای گم کردم و به جستجوی آن بر ناقۀ دیگر سوار شده و روان گشتم شب به سیاه خانه ای رسیدم. (از شاهد صادق)
جایی که سلاح جای دهند. انبار اسلحه. جایی که در آن تیغ و شمشیر و مانند آن و خنجر نگهدارند. (آنندراج). جبه خانه. اسلحه خانه. (ناظم الاطباء) : و اندر سلاح خانه اوچهارصد پاره جوشن بود. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی)
جایی که سلاح جای دهند. انبار اسلحه. جایی که در آن تیغ و شمشیر و مانند آن و خنجر نگهدارند. (آنندراج). جبه خانه. اسلحه خانه. (ناظم الاطباء) : و اندر سلاح خانه اوچهارصد پاره جوشن بود. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی)
جایی که کمان را در آن گذارند. قربان. (فرهنگ فارسی معین). ، گوشۀ کمان. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). مرکضۀ قوس و آن دوخانه باشد. سیه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - کمان خانه ابرو، ابروی کمان مانند. (فرهنگ فارسی معین). قوس ابرو: من از این هر دو کمان خانه ابروی تو، چشم برنگیرم وگرم دیده بدوزند به تیر. سعدی. دل که از ناوک مژگان تو در خون می گشت باز مشتاق کمان خانه ابروی تو بود. حافظ. در مسجد و میخانه خیالت اگر آید محراب، کمان خانه ابروی تو سازم. حافظ
جایی که کمان را در آن گذارند. قربان. (فرهنگ فارسی معین). ، گوشۀ کمان. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). مِرکَضَۀ قوس و آن دوخانه باشد. سِیَه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - کمان خانه ابرو، ابروی کمان مانند. (فرهنگ فارسی معین). قوس ابرو: من از این هر دو کمان خانه ابروی تو، چشم برنگیرم وگرم دیده بدوزند به تیر. سعدی. دل که از ناوک مژگان تو در خون می گشت باز مشتاق کمان خانه ابروی تو بود. حافظ. در مسجد و میخانه خیالت اگر آید محراب، کمان خانه ابروی تو سازم. حافظ
جایی که کمان را در آن گذارند قربان، گوشه کمان. یا کمانچه ابرو. ابرو کمان مانند: (من ازین هر دو کمان خانه ابرو تو چشم بر نگیرم و گرم چشم بدو زند بتیر)، (سعدی)
جایی که کمان را در آن گذارند قربان، گوشه کمان. یا کمانچه ابرو. ابرو کمان مانند: (من ازین هر دو کمان خانه ابرو تو چشم بر نگیرم و گرم چشم بدو زند بتیر)، (سعدی)